پارسا نفس زندگی

میخواهیم برگردیم عقب و از اون اول بنویسیم شنبه 16تیر1386

جوجه کوچولوی من ساعت 3:5 دقیقه عصرشنبه ١٦تیر  جواب آزمایش که نشون دهنده حضورت در وجودم بود رو گرفتم با اینکه من و بابا باتمام وجود میخواستیمت ولی نمیدونم چرا شوکه شده بودم اشکی از شوق یا ترس نمیدونم تو چشام جمع شده بود خیلی زیاد بهم ریخته بودم و احساسات ناشناخته ای داشتم واسه این که مامانی همش دنبال کار بودم ولی نشد اول به بابایی زنگ زدم اونم بهت زده شد منتظر شدم بیادتا باهاش حرف بزنم یعنی من داشتم مامان میشدم وای خدای من  عزیز دل برای آرامش مامان و بابا دعا کن از ته قلبم کنجد کوچولو دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم   ...
24 مرداد 1390

رقابت با بابا19 مرداد1390

سلام مامانی این روزها شدی رقیب بابایی و دائماً سعی میکنی ازش تقلید کنی یه بازی با بابایی میکنی خیلی کیف میکنی کشتی میگیرین دیشب خودت شروع کردی به گزارش و حالا این دو چهره آقاپارسا و آقا مهدی این دو کشتی گیر قدر وای من داشتم ریسه میرفتم از گزارش کردنت پسرک گلم وای به روزی که ببازی هر طور شده یه دور دیگه برگزار میکنی و میبری بعدش مصاحبه شما چه جوری انقدر قوی هستین از چه مواد غذایی استفاده میکنین و شما با آب و تاب میگی برنج  قربون پسرک برنج خورم خلاصه هووی بابایی هستی همش برمیگردی به من میگی خانوم من هستی میگم گلم من مامانت هستم  میگی نه هم مامانمی هم خانوممی بابا بره عزیز خانومش باشه یا یه موقعی میگه بره یه خانوم دیگه بگیره منم هر ...
19 مرداد 1390

امروز18 مرداد 1390پسرمن سه سال و پنج ماه و 2 روز

بالاخره مامان تنبل دست به کار شد و شروع به درست کردن وبلاگ کرد مامانی مبارک باشه بالاخره پارسا نفس من وبلاگ دارشد از چی بنویسم که شیرینی مثل عسل خیلی حسرت میخورم که از روز اول برات وبلاگ درست نکردم ولی خوب شما یه دفترچه خاطرات داری که مامان توش مینوشته من سعی میکنم از اونا حداقل برای هر ماه یه دونه به وبلاگت اضافه کنم گل قشنگ حالا میریم سراغ شیرینی هات خیلی به پرو پام پیچیده بودی بهت گفتم به شوخی گفتم برو کنار عرق کردم چندشم میشه میگه ادم مگه به پسر عسلش میگه چندشم میشه وای وای جیگرتو پسر گلی من دیروز اومدی میگی مامان لطفاً اسم منو تو کلاس رقص ثبت نام کن فسقلی آخه تو رو چه به رقص بابایی هم موافقت کرد تو شهریور تو مهدکودک بری کلاس رقص خ...
18 مرداد 1390