پارسا نفس زندگی

87/6/7می نویسم برایت

زیبای مادر سلاتم قراره از فردا غذا بخوری گلم هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دوباره برا چکاپ بردمت قد ٦٨وزن ٨٤٥٠دورسر٤٤.٥تو راه که از مطب دکتر برمیگشتم برات یه دست لباس خوشگل خریدم انقدر بهت میاد که نگو تازه بردمت آتلیه برات با این لباست عکس هم گرفتم مرکوچولوی مامانخلاصه اینکه انقدر عزیزی که نگو نمیدونی پسرگلم به قدر دنیا و همه چیزهایی که توشه دوست دارم و بهت عشق میورزم اونقدر که دوست دارم بخورمت خوشگل ترین پسر دنیا  
26 مهر 1390

1387/4/16گل مامان 4ماهه شده

این تاریخ یادآور روزی زیباست محمدپارسای گل ، مامان یادت هست ١٦/٤/١٣٨٦روزی به یادماندنی برای من بود روزی که از وجود زیبای شما مطلع شدم وای که چقدر هول کرده بودم یادش به خیر بردیمت واکسن ٤ماهگی زدی قد٦٣وزن ٧٨٥٠دورسر ٤٢.٥من که نگران پی پی نکردنت بودم گلاب به روت فردای واکسن بردمت مطب دکتر نیلفروش زاده بیمارستان ایرانشهر همه جوره معاینه شدی و دکتر گفت اصلا مهم نیست  و من ملین بخورم تا شما خوب بشی قد٦٥.٥ وزن٧٧٥٠ به فاصله یک ذوز از اتفاقات عجیب بود
26 مهر 1390

ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم

ما بچه هاي كارتون هاي سياه و سفيد بوديم كارتونهايي كه بچه يتيم ها قهرمانهايش بودند ما پولهايمان را مي ريختيم توي قلك هاي نارنجكي و مي فرستاديم جبهه دهه هاي فجر مدرسه هايمان را تزئين مي كرديم توي روزنامه ديواري هايمان امام را دوست داشتيم آدمهاي لباس سبز ريش بلند قهرمان هايمان بودند آنروزها هيچكدامشان شكمهاي قلمبه نداشتند و عراقي هاي شكم قلمبه را كه مي كشتند توي سينما برايشان سوت مي زديم شهيد كه مي آوردند زار زار گريه مي كرديم اسرا كه برگشتند شاد شاد خنديديم ما از آژير قرمز مي ترسيديم ما به شيشه خانه هايمان نوار چسب مي زديم از ترس شكستن ديوار صوتي ما توي زير زمين مي خوابيديم از ترس موشك هاي صدام ما چيپس نداشتيم كه بخوريم حتي آتار...
26 مهر 1390

1387/1/1 اولین عیدت مبارک پسر گلم

حدود ساعت 9صبح 26اسفند راهی بابل شدیم برای من که حدود 5ماه بود به خاطر وجود گل شما نمیتونستم برم شمال دیدن جاده و سرسبزی جاده هراز فوق العاده لذت بخش بود و من مدهوش دیدن زیبایی بهار از راه رسیده بودم وتازه کودک عزیزتر از جانم در آغوشم بود و من غرق در لذت وافرمادر شدن راهی ولایت میشدم خدایا من چقدر احساس خوشبختی میکنم اونجا که رسیدیم پدرجون برات گوسفند خریده بود که به یمن تولدت قربانی کردیم چند روز بعد بابا هم اومد و فصل زیبای بهار به خاطر وجود زیبای شما برای ما زیباتر شد پیشاپیش عید نوروز1387 که پسرگلم با قدوم مبارکت قشنگترین عید با با و مامان شد مبارکت ان شا.. هزاران بهار و نوروز سالم و شاداب و سرزنده باشی پسرگلم  ...
26 مهر 1390

من یک زنم

من زنم ... با دست هايي كه ديگر دلخوش به النگو هايي نيست ...كه زرق و برقش شخصيتم باشد من زنم .... و به همان اندازه از هوا سهم ميبرم كه ريه هاي تو ميداني ؟ درد آور است من آزاد نباشم كه تو به گناه نيفتي قوس هاي بدنم به چشم هايت بيشتر از تفكرم مي آيند دردم مي آيد بايد لباسم را با ميزان ايمان شما تنظيم كنم دردم مي آيد ژست روشنفكريت تنها براي دختران غريبه است به خواهر و مادرت كه ميرسي قيصر مي شوي دردم مي آيد در تختخواب با تمام عقيده هايم موافقي و صبح ها از دنده ديگري از خواب پا ميشوي تمام حرف هايت عوض ميشود دردم مي آيد نمي فهمي تفكر فروشي بدتر از تن فروشي است حيف كه ناموس براي تو نه تفكر حيف كه فاحشه ي مغزي بودن بي اهميت تر از فاحشه...
26 مهر 1390

1387/3/28 غلت زدن جیگر مامان

ناب ترین غزل زندگی ام محمدپارسای گلم سلام خوبی مامانی (الان کنار دست من خوابیدی قربون دستای کوچولوت برم بهم قلاب کردی و مثل فرشته ها میمونی )امروز هم یکی از روزهای خوب خداست بابا رفته سرجلسه امتحان (جامعه شناسی2) من و شما کنار هم هستیم گلم خیلی خیلی شیرین شدی شیطون شدی عاشق بازی و شیطنت . وقتی بابا باهات بازی میکنه از خنده ریسه میری وای خنده های صدادار که دوست دارم درسته بخورمت با چشات مارو تعقیب میکنی وای بگم از حموم عاشق حموم رفتنی و الان دیگه مثل روزای اول از آب نمیترسی به آب خیره میشی و به من لبخند میزنی اصلاً گریه نمیکنی  هر روز داری سعی میکنی غلت بزنی هی تا نصفه میای برمیگردی (هفته بعدش دیگه به طور کامل غلت زدی)خوشگل من وجود تو زن...
13 مهر 1390

87/03/9 ختنه شدن پسرک

قشنگترین ترانه زندگی سلام عزیزم اول بگم الان 3روزه گلاب به روت پی پی نکردی من از نگرانی دارم میمیرم امروز دیگه میبرمت دکتر الان رو پای مامان دراز کشیدی و با چشمای خوشگلت داری این ور و اون ورو برانداز میکنی یه کوچولو برمیگردیم عقب و مراسم ختنه سورونتو مینویسم 8خرداد من و شما به اتفاق عزیز که تران بود رفتیم بابل دایی امیر که درو باز کرد از تعجب شاخ درآورده بود آخه وقتی ما از اینجا میرفتیم شما 40روزه بودی الان نزدیک 4ماهت شده بود تپلی و خوشمل بالاخره کلی همه قربون صرقت رفتن فردای اون روز 87/3/9بردیمت کلینیک برای ختنه من که اومدم بیرون بابابزرگ و عزیز تو اتاق بودن وقتی آمپول زدن انقدر گریه کردی
11 مهر 1390

87/2/4برگشتیم خونمون بعد از سفر طولانی به شمال

امروز چهارم اردیبهشت ه پسرگلم میبینی زمان چقدر زود میگذره انگار همین دیروز بود که جواب آزمایش که نشون دهنده وجود نازت بود رو گرفتم و غرق در شادی شدم چقدر زود گذشت اون روزهای آخر از ٩٠روز مونده شروع کردم به شمارش وای فکر میکردم هیچوقت تموم نشه ولی شد و شما بدنیا اومدی و الان کنارم آروم خوابیدی مثل فرشته ها نه عزیزم تو یه فرشته واقعی هستی امروز دقیقاً ٤٩روزه شدی یعنی ١١روز دیگه دوماهت تموم میشه پسرگلم داره بزرگ میشه لپات مثل هلو شده ماشاا.. تپل شدی دیشب خیلی اذیت کردی جیگر و من و بابایی تا سحر بیدار بودیم الان دارم از شدت بیخوابی بیهوش میشم یعنی میشه ششبا خوب بخوابی پسر گلم قربون روی ماهت  میبوسمت ...
11 مهر 1390

16/12/1386انتظار به سر رسید

محمد پارسای گل متولد شد رأس ساعت ٨:٢٠صبح پنجشنبه ١٦/١٢/١٣٨٦یه روز زیبای اسفند ماه در بیمارستان رسالت تهران متولد شد و با خودش یه عالم شادی به همراه آورد یه پسر کوچولوی ناز باوزن ٣٤٥٠گرم و قد٥٠سانت الهی قربونت برم کوچولوی نازمن که هدیه مادرشدن رو به من ارزانی داشتی هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا صبح زود من و بابا به همراه مامانی رفتیم بیمارستان ساعت حدود٥:٣٠ در حالی که من شب قبل وجودم پر از احساسات و تلاطم بود و اصلاخوب نخوابیده بودم ولی دیگه صبح تقریباً استرسی نداشتم وقتی رسیدیم بیمارستان من رفتم تو زایشگاه مامانی و بابا پشت در موندن اونجا ٥تا خانوم دیگه هم بودن که قرار بود نی نی های ناناز مثل شمارو بدنیا بیارن بع...
9 مهر 1390