پارسا نفس زندگی

اگر............................

    اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم:   اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم، به جاي آن که انگشت اشاره ام را به سمت او بگيرم، در کنارش انگشت هايم را در رنگ فرو مي بردم و نقاشي مي کردم، اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم، به جاي غلط گيري به فکر ايجاد ارتباط بيشتر مي بودم، بيشتر از آنکه به ساعتم نگاه کنم به او نگاه مي کردم، سعي مي کردم درباره اش کمتر بدانم، اما بيشتر به او توجه کنم. به جاي اصول راه رفتن، اصول پرواز کردن و دويدن را با او تمرين مي کردم. از جدي بازي کردن دست بر مي داشتم، وبازي را جدي مي گرفتم. در مزارع بيشتري مي دويدم، وبه ستارگان بيشتري خيره مي شدم بيشتر در آغوشش مي گرفتم و...
21 آذر 1390

زن جماعت را چه به بیرون رفتن

مسافر كناري مدام خودش را رويم مي اندازد، دستش را در جيبش مي كند و در مي آورد، من به شيشه چسبيده ام اما هر قدر جمع تر مي شوم او گشادتر مي شود. موقع پياده شدن تمام عضلات بدنم از بس منقبض مانده اند درد مي كنند... (تقصير خودم بود بايد جلو مي نشستم.) مسافر صندلي پشت زانوهايش را در ستون فقراتم فرو مي كند، يادم هست موقع سوار شدن قد چنداني هم نداشت، بايد با يك چيزي محكم بكوبم توي سرش، چيزي دم دستم نيست احتمالاً فكر كرده خوشم آمده كه حالا دستش را از كنار صندلي به سمت من مي آورد... (تقصير خودم بود بايد با اتوبوس مي آمدم.) اتوبوس پر است ايستاده ام و دستم روي ميله هاست، اتوبوس زياد هم شلوغ نيست و چشمان او هم نابينا به نظر نمي رسد ولي دستش را درست در 10...
21 آذر 1390

1387/11/3 شیرینی های پسرم

گل پسر مامان سلام خوبی عزیزم بالاخره این مریضی از تنت دررفت بره که برنگرده الهی آمین اون روز که آزمایش دادی یه کم فاکتورهای خونت بالا پایین بود به علت بیماری اونجا دکترا گفتن یک ماه دیگه وقتی خوب خوب شد دوباره ازش آزمایش بگیر خداروهزار مرتبه شکر آزمایشت خوب خوب بود امروز من فوق العاده خوشحالم گلم برای چکاپ هم بردمت وزن ١٠:٣٠٠ قد٧٣.٥ دور سر٤٧.٥ راستی دیگه خیلی خوب وسایل رو میگیری و بلند میشی تقریبا از همه چیز میخوای بالا بری کنار کتابخونه می ایستی در اونو باز میکنی مراقبی سرت بهش نخوره باهوش من بعد در ضبطو هی باز میکنی هی میبندی نوارها و سی دی ها رو هی خالی میکنی میری کنار شوفاژ دست نمیزنی میگی بو  خودت دالی بازی میکنی تا میزارمت روی پام...
21 آذر 1390

1387/10/11اولین سرماخوردگی

گل پسر قشنگم سلام  بعد از اینکه روزهای خوب مهمون داری تموم شد شما متاسفانه سرمای خیلی بدی خوردی من خودم هم سرما خوردم تب خیلی بالایی داشتی وای که دلم کباب شد از بس زجر میکشیدی چره معصومت معصوم تر از همیشه شده بود لپای خوشگلت همش آب شد گریهههههههههههه تازه بعد دوروز تب داشتی خوب میشدی که دوباره تب کردی بابایی شرکت بود من و دایی جواد بردیمت بیمارستان مفید اونجا برای اولین بار ازت آزمایش گرفتن بماند که چقدر سخت بود خداروشکر آزمایشت خوب بود ولی ٢هفته طول کشید تا خوب خوب شدی تو این مدت نه غذا نه مایعات فقط شیر میخواستی من خودم تب داشتم شیری نداشتم خیلی روزای بدی بود ولی خداروشکر تموم شد این روزها روزهای عزاداری محرمه خیلی دوست داشتم میبردمت ...
21 آذر 1390

اولین کلماتی که به زبان آوردی 10/9/1387

عزیز دلم سلام قربونت برم که دائم میگی ددددددد همینطور ممتد ولی اولین حرفی رو که یاد گرفتی ب ب رو دیگه نمیگی آب و دد رو با کسره هم میگی  یکی میخواد بره بیرون اوه میزنی زیر گریه همین الان با روروئک تشریف بردی آشپزخانه و  واشغال رو ریختی کف آشپزخونه  دیگه اینکه عاشق حموم هستی  واسه دسشویی هم خوشحالی میکنی وقتی پی پی میکنی همین که در دسشویی رو باز میکنم میخندی تازه میشورمت صدات در نمیاد هی سرتو برمیگردونی نگام میکنی آدم میخواد درسته بخورتت  تازگی ها سعی میکنی بایستی و این خیلی لذت بخشه کناره های مبل رو میگیری و به کمک اون بلند میشی سعی میکنی بگی ما ما که من داشتم ذوق مرگ میشدم
20 آذر 1390

1387/8/2 گل من دیگه کم کم میشینه

گل گل پسر مامان سلام قربون اون شکل ماهت پروپای تپلت و چاقت بشم الهی فدات بشم ناناز و کپل و چاق و خوش خنده و خوش اخلاق به همه لبخند میزنی خیلی خوش اخلاقی اگه بدونی مثل قند و نباتی شکلاتی الان تقریباً یه هفته ای میشه میشینی البته یک الی دو دقیقه بعد می افتی که میتونی خودتو کنترل کنی و با سر نیای پایین پس نشستنت شد ٧.٥ماهگی یه نوع چهاردست و پای جدید میری یه ذره می خزی که اونم تقریباً سه هفته ای میشه یعنی قبل از نشستن این هم از نوبرانه های ناناز منه خلاصه دیگه هرچی بخوای سه سوته خودتو بهش میرسونی جانننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن
2 آبان 1390

87/7/15روزمرگی های من و عسلم

سلام به روی ماهت پسرگلم خوبی  همین الان روی پاهای من دراز کشیدی و داری لالا میکنی فردا میری توهشت ماهگی و من از اینکه نوزادکوچولوم داره خوشحالم حالا اون پسرکوچولوی نحیف واسه خودش مردی شده عسل مادر الان تقریباً خیلی چیزها می خوری صبحانه معمولاً فرنی -حریره بادام -پوره سبزی جات که حریره رو خیلی خوب میخوری ناهار و شام هم شامل سوپ میشه سوپت شامل همه چی میشه برنج-مرغ-گوشت-کبک-گنجشک-سیب زمینی-هویج-کدوسبز-کدوحلوایی-به -لوبیا سبز-نخود سبز-کره-پیاز-متاسفانه بدون رب و آبلیمو حالا قراره کم کم بهت تخم مرغ بدم راستی ماست خیلی دوست داری  از میوه ها هم موز و سیب و انگور هم خیلی دوست داری خلاصه اینکه موقع غذا خوردن حواست باید مشغول چیزی باشه ...
2 آبان 1390

1387/6/16واکسن 6ماهگی

پسرگلم سلام امروز نوبت واکسن ٦ماهگی ات بود امروز وارد ٧ماهگی شدی الهی دورت بگرده مادر بنابراین صبح زود با بابایی رفتیم مرکز بهداشتتا واکسن بزنی الهی دورت بگردم ٢تا آمپول تو رونت زدن بعدش قد و وزن قد٦٦.٥وزن ٨٨٥٠و دورسر ٤٤.٥بود وزنت بالا رفته بود که تاثیر غذای کمکی بود بعد بابایی رفت سرکار و منو وشما اومدیم خونه وای که چقدر گریه کردی گلم بیدار شدی بهت فرنی دادم برای اینکه تب نکنی بهت استامینوفن دادم ولی هرچی خوردی بالا آوردی خلاصه کل هیکل منو خراب کردی دوباره عصری یه بار دیگه حالت بد شد تا بالاخره رفتم تب بر معمولی گرفتم اون طعم دار بود که خوشت نیومد خلاصه روزی بود امروزبای گل قشنگم
30 مهر 1390

اولین غدا ی جامدی که جیگری خورد87/6/8

امروز برا بار اول بهت فرنی دادم بابا هم ازت فیلم گرفت جیگری قیافت موقع خوردن فرنی دیدنی بود مزه مزه میکردی با اون زبون کوچولو سعی میکردی فرنی رو ببلعی نوش جون حالا فردا بهت میدم تا مهده کوچولوت به خوردن غذاهای جامد عادت کنه که همه بشه گوشت تنت که زود تپل بشی جان مادر
30 مهر 1390