پارسا نفس زندگی

89/5/4برای روز پدر

برای روز پدر پدرم راه تمام زندگیست پدرم دلخوشی همیشگی است تازه پارساجون یه شعر خیلی خوشگل و یه کارت پستال خوشگل به بابایی هدیه دادی بابای اوب و نازم   من با تو ارفرازم بابایی مهربونم عزیزتر از جونم فدات بشم الهی تو بابای اوب مایی باباجونم باباجون
23 بهمن 1390

89/3/26تعطیلات خردادماه که خوش نگذشت

عسلم سلام آخه از چی بگم که هروقت میخوام از شیطنتهات بگم یهو مریض میشی تعطیلات 14و15خرداد که بابا بالاخره یه مرخصی یه روزه گرفت و دایی جواد از بابل اومده وبا هم با ماشین پدرجون راهی آلاشت شدیم به خاطر مریضی شما تلخ شد و اصلا اصلا بمن خوش نگذشت از صبح که داشتیم می رفتیم حس کردم گرمی به خودم دلداری دادم البته بابا و دایی جواد هم یه سره منوتخریب میکردن تو وسواس درای والکی میگی بچه مریضه و این جور حرفا که من کم نشنیدم شب که رسیدیم تب کردی و سرفه های وحشتناک البته طول روز بازی میکردی ولی شبا تب میکردی خلاصه خیلی بد بود و همین که برگشتیم بردیمت دکتر برات آنتی بیوتیک نوشت تازه دکتر میگفت صدای  سینت خیلی بدتر از چرکشه  که به خاطر آلرژی هست ...
23 بهمن 1390

89/3/21اولین جمله ای که گفتی نازنینم

قربون گل پسرم بشم من سلام شیرین زبون مامان از شب پنجشنبه 2/3/89اولین جمله سه کلمه ای خودتو گفتی و از اون جا بود که زبونت باز شد و هی گل تراوید و تراوش کرد ماجرا از این قرار که موقع خواب هی میگفتی شعر یعنی مامان شعر بخونه منم گفتم مامانی خوابم میاد حوصله ندارم خودت بخون و تو با اندکی صبر و فکر کردن گفتی (بلت نیست پاشا) وای اونجا بود دوست داشتم بخورمت انقدر خوشحال شدم از جمله ای که گفتی ولی محتویاتش ناراحتم کرد گفتم بلد نیستی خودم یادت میدم گلم بعد برات تاب تاب عباسی رو خوندم و شما در کمتر از نیم ساعت یاد گرفتی خواب به کل از سرمون پرید بابا هم عصرکار بود و یک نیمه شب میرسید تا اون موقع که بابا اومد اجرا هم کرد هم من و مهم ابا و خودت از خوشحا...
23 بهمن 1390

89/3/13روز مادر

مهربانی ات را که کم می آورم بهشت گم میشود روبه رویم نیست وقتی ابری آسمان و غربت چشم های تو فرومی ریزد در آیینه مهربانی ات را کم می آورم ، بهشت گم می شود مرا ببخش شاید کودکانه هایم تو را دلگیر می کند پارسا عمر من عشق من هستی نازنین زیباترین دلیل بودنم امروز روز مادر است و من از تو ممنونم که وجودت مرا مادر کرد  مامانی زیبای من بهترین هدیه رو روز مادر به من دادی زنگ زدی ادره به کمک بابا گفتی (مامان اوزت موبارک)وای الهی فدای جمله قشنگت بشم تازه شب هم به مامانی و عزیز هم روزشونو  تبریک گفتی
8 بهمن 1390

1389/2/31کاش میدانستم آن چه از عمق نگاهت به نگاهم جاریست

قبل از هر چیز برایت آرزو میکنم که عاشق شوی ، و اگر هستی ، کسی هم به تو عشق بورزد ، و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد ، و پس از تنهاییت ، نفرت از کسی نیابی. آرزومندم که اینگونه پیش نیاید ....... اما اگر پیش آمد ، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی. برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی ، از جمله دوستان بد و ناپایدار ........ برخی نادوست و برخی دوستدار ........... که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد . و چون زندگی بدین گونه است ، برایت آرزو مندم که دشمن نیز داشته باشی...... نه کم و نه زیاد ..... درست به اندازه ، تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قراردهند ، که دست کم یکی از آنها اعتراضش به ح...
8 بهمن 1390

1389/2/28خاطره تلخ بیماری پسری

کاش هیچگاه این اتفاقات نمی افتاد تا من هرگز آن را ثبت نمیکردم پسر نازنینم از تعطیلات عید که برگشتیم تا دوهفته همش آبریزش بینی و سرفه داشتی ولی به حساب آلرژی زیاد بهش توجهی نمیکردیم تا اینکه یه شب جمعه تب وحشتناکی کردی من و بابا تا 3صبح بالای سرت نشسته بودیم و من مرتب گریه میکردم استامینوفن اصلا جوابگو نبود و تو در تب میسوختی تا اینکه 4صبح بردیمت بیمارستان کودکان اونجا یه دکتر ویزیتت کرد و گفت ریه هات چرک کرده یه انتی بیوتیک خیلی قوی داد با شربت سرفه تا ساعت 10صبح تبت قطع شد ولی خوب نشده بودی بی اشتها و خواب آلود بودی عزیز هم اومد پیشت موند و من رفتم سرکار ولی تو همچنان خوب خوب نشده بودی تا اینکه سه شنبه اون هفته تصمیم گرفتیم دوباره ببریمت دک...
8 بهمن 1390

15/1/1389 عشق میکنم با این پسر

پسر گلم سلام از چی بگم تو این مدت که این قدر شیرین شدی مامانی از دویدن و در آغوش گرفتن من و مامان مامان گفتن از مهدی گفتنت از ددیق گفتنت از اینکه ازت می پرسم اسمت چیه میگی آق پارسا نیتتی آشتی منم میگم وای خدا تو هم ذوق میکنی میگم چندسالته میگی دووسال میگم مامان رو دوست داری یا بابا میگی هم مامان و بابا از لوس شدن و چاخان کردنت با اون بوسهای خوشگلت وقتی کار بدی میکنی و اخم میکنم میای آی بوس میکنی انقدر عشق میکنم از دلم در میاری بعد میگی بخ بخ و من دلم ضعف میره جدیداً هرچی بهت میدیم میگی میسی قربونت برم مودب از چی بگم نازنین، از کمک کردن توی تمیز کردنجاروبرقی که عاشق اونی دستمال کشیدن بلند کردن پادری و تمیز کردن زیراون (عین مامان) از برداش...
26 دی 1390

عید اومده دوباره فروردین 1389

سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت بادت اندر شهریاری برقرار و پردوام سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام مهربون پسر دوست داشتنی ما نوروزت مبارک سومین نوروزی هست که به یمن حضورت برامون زیباتر شده دوستت داریم و خدا را به خاطر داشتنت هزاران بار شاکریم شعله زد عشق و من از نو نو شدم                                     پر شدم از عشق تو مملو شدم شوق شیدایی مرا از من گرفت        ...
21 دی 1390

1388/12/16پسرک من دوساله شد هورا...............

نگاهت را قاب میگیرم در پس آن لبخند که به من شور و نشاط زندگی می بخشد امروز روز توست تولدت مبارک محمدپارسا جانم تو بلوری گل نازی گل ناز خنده کن کودک من بنشین مثل پروانه ای شاد بر گل دامن من کودکم از تو جانم به تن است جایت آغوش من است پسرکوچولوی مامان دوساله شده اسفند زیباست چون گل من تو این ماه متولد شده الهی قربونت برم شیرین تر و شیطون تر شدی هر روز یه کار جدید و یه کلمه جدید یاد میگیری ولی مامانی وقتی به عقب مینگرم میبینم من هنوز از شیرینی هات لبریز نشدم و شما به سرعت داری بزرگ میشی دوست میداشتم کودک میماندی کاش چرخ زمان در اختیار من بود افسوس آخه مامانی مهربونی همه میگن عین دخترها لطیف و احساساتی هستی من خیلی لذت میبرماز کلمات عشقولانه...
21 دی 1390