پارسا نفس زندگی

1389/2/28خاطره تلخ بیماری پسری

1390/11/8 11:11
نویسنده : نوران
148 بازدید
اشتراک گذاری

کاش هیچگاه این اتفاقات نمی افتاد تا من هرگز آن را ثبت نمیکردم پسر نازنینم از تعطیلات عید که برگشتیم تا دوهفته همش آبریزش بینی و سرفه داشتی ولی به حساب آلرژی زیاد بهش توجهی نمیکردیم تا اینکه یه شب جمعه تب وحشتناکی کردی من و بابا تا 3صبح بالای سرت نشسته بودیم و من مرتب گریه میکردم استامینوفن اصلا جوابگو نبود و تو در تب میسوختی تا اینکه 4صبح بردیمت بیمارستان کودکان اونجا یه دکتر ویزیتت کرد و گفت ریه هات چرک کرده یه انتی بیوتیک خیلی قوی داد با شربت سرفه تا ساعت 10صبح تبت قطع شد ولی خوب نشده بودی بی اشتها و خواب آلود بودی عزیز هم اومد پیشت موند و من رفتم سرکار ولی تو همچنان خوب خوب نشده بودی تا اینکه سه شنبه اون هفته تصمیم گرفتیم دوباره ببریمت دکتر بردیمت پیش یه دکتر جدید که اولین بار بود میبردیمت گفت از سینت عکس بگیریم معلوم شد قفسه سینت پر از چرک هست و ما صبح روز چهارشنبه تو بیمارستان مصطفی خمینی بستریت کردیم بماند که من چقدر گریه کردم و غصه خوردم الهی بمیرم آنژیکت که به دستت می بستن بیمارستانو گذاشتی رو سرت تا عصر هم مرتب میگفتی دست دست غذا هم نمیخوردی میگفتی دستم (یعنی چه جوری بخورم)روزها و شب های بسیار بدی بود 5شب تو بیمارستان بودی مامانی هم اومد پدرجون هم اومد دیدنت روزها و شبها به کندی سپری میشد و من فقط آرزو میکردم زودتر مرخص بشی تازه مرخص هم که شدی باز هم عفونت داشتی ولی دوباره آزمایش دادی و خدا رو شکر خوب شدی تقریبا 10روز میشد سرکار نرفتم فدای سر پسرگلم خیلی دارم با خودم کلنجار میرم برا مهد خیلی لج میکنی و من تردید برای ادامه کار........کاش خدا راه حلی جلوی پام میگذاشت و می فهمیدم چه باید بکنم الهی هیچ بچه ای راهی بیمارستان نشه کوچولوی من هم همینطور

بذار از کارهایی که تو این مدت تو بیمارستان یاد گرفتی بگم گلم الان اسمتو میگی پاشا نیتتی آشتی چند سالته دوو سالمه خداچندتا با انگشت کوچولوت نشون میدی و میگی ایکی امام چندتا دوازه امام اول علی درخت چه رنگی هست سبز آسمان چه رنگی است آبی خورشید ختنم زرد مثل بلبل همه کلمه ها رو میگی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)