پارسا نفس زندگی

ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم

1390/7/26 11:27
نویسنده : نوران
87 بازدید
اشتراک گذاری

ما بچه هاي كارتون هاي سياه و سفيد بوديم
كارتونهايي كه بچه يتيم ها قهرمانهايش بودند
ما پولهايمان را مي ريختيم توي قلك هاي نارنجكي و مي فرستاديم جبهه
دهه هاي فجر مدرسه هايمان را تزئين مي كرديم
توي روزنامه ديواري هايمان امام را دوست داشتيم
آدمهاي لباس سبز ريش بلند قهرمان هايمان بودند
آنروزها هيچكدامشان شكمهاي قلمبه نداشتند
و عراقي هاي شكم قلمبه را كه مي كشتند توي سينما برايشان سوت مي زديم
شهيد كه مي آوردند زار زار گريه مي كرديم
اسرا كه برگشتند شاد شاد خنديديم
ما از آژير قرمز مي ترسيديم
ما به شيشه خانه هايمان نوار چسب مي زديم از ترس شكستن ديوار صوتي
ما توي زير زمين مي خوابيديم از ترس موشك هاي صدام
ما چيپس نداشتيم كه بخوريم
حتي آتاري نداشتيم كه بازي كنيم
ما ويديو نداشتيم
ما ماهواره نداشتيم
ما را رستوران نمي بردند كه بدانيم جوجه كباب چه شكلي است
ما خيلي قانع بوديم به خدا

صحنه دارترين تصاوير عمرمان عكس خانم هاي ميني ژوب پوشيده بود توي مجله هاي قديمي
يا زناني كه موهايشان باز بود توي كتاب هاي آموزش A.B.C.D
زنهاي فيلمهاي تلوزيون ما توي خواب هم روسري سرشان مي كردند
حتي توي كتابهاي علوممان هم با حجاب بودند
ما فكر مي كرديم بابا مامان هايمان ما را با دعا كردن به دنيا آورده اند
عاشق كه مي شديم رويا مي بافتيم
موبايل نداشتيم كه اس ام اس بدهيم
جرات نداشتيم شماره بدهيم مبادا گوشي را بابا هايمان بردارند
ما خودمان خودمان را شناختيم
بدنمان را
جنسيتمان را يواشكي و در گوشي آموختيم
هيچكس يادمان نداد

و حالا گير افتاده ايم بين دو نسل
نسلي كه عشق و حال هايشان را توي ( ببخشيد شهر نو ها )و كاباره هاي لاله زار كرده بودند
و نسلي كه دارد با فارسي وان و من و تو و ايكس باكس و فيس بوك بزرگ مي شوند
و هيچكدامشان مارا نمي شناسند و نمي فهمند

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)