پارسا نفس زندگی

اولین کلماتی که به زبان آوردی 10/9/1387

عزیز دلم سلام قربونت برم که دائم میگی ددددددد همینطور ممتد ولی اولین حرفی رو که یاد گرفتی ب ب رو دیگه نمیگی آب و دد رو با کسره هم میگی  یکی میخواد بره بیرون اوه میزنی زیر گریه همین الان با روروئک تشریف بردی آشپزخانه و  واشغال رو ریختی کف آشپزخونه  دیگه اینکه عاشق حموم هستی  واسه دسشویی هم خوشحالی میکنی وقتی پی پی میکنی همین که در دسشویی رو باز میکنم میخندی تازه میشورمت صدات در نمیاد هی سرتو برمیگردونی نگام میکنی آدم میخواد درسته بخورتت  تازگی ها سعی میکنی بایستی و این خیلی لذت بخشه کناره های مبل رو میگیری و به کمک اون بلند میشی سعی میکنی بگی ما ما که من داشتم ذوق مرگ میشدم
20 آذر 1390

1387/8/2 گل من دیگه کم کم میشینه

گل گل پسر مامان سلام قربون اون شکل ماهت پروپای تپلت و چاقت بشم الهی فدات بشم ناناز و کپل و چاق و خوش خنده و خوش اخلاق به همه لبخند میزنی خیلی خوش اخلاقی اگه بدونی مثل قند و نباتی شکلاتی الان تقریباً یه هفته ای میشه میشینی البته یک الی دو دقیقه بعد می افتی که میتونی خودتو کنترل کنی و با سر نیای پایین پس نشستنت شد ٧.٥ماهگی یه نوع چهاردست و پای جدید میری یه ذره می خزی که اونم تقریباً سه هفته ای میشه یعنی قبل از نشستن این هم از نوبرانه های ناناز منه خلاصه دیگه هرچی بخوای سه سوته خودتو بهش میرسونی جانننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن
2 آبان 1390

87/7/15روزمرگی های من و عسلم

سلام به روی ماهت پسرگلم خوبی  همین الان روی پاهای من دراز کشیدی و داری لالا میکنی فردا میری توهشت ماهگی و من از اینکه نوزادکوچولوم داره خوشحالم حالا اون پسرکوچولوی نحیف واسه خودش مردی شده عسل مادر الان تقریباً خیلی چیزها می خوری صبحانه معمولاً فرنی -حریره بادام -پوره سبزی جات که حریره رو خیلی خوب میخوری ناهار و شام هم شامل سوپ میشه سوپت شامل همه چی میشه برنج-مرغ-گوشت-کبک-گنجشک-سیب زمینی-هویج-کدوسبز-کدوحلوایی-به -لوبیا سبز-نخود سبز-کره-پیاز-متاسفانه بدون رب و آبلیمو حالا قراره کم کم بهت تخم مرغ بدم راستی ماست خیلی دوست داری  از میوه ها هم موز و سیب و انگور هم خیلی دوست داری خلاصه اینکه موقع غذا خوردن حواست باید مشغول چیزی باشه ...
2 آبان 1390

1387/6/16واکسن 6ماهگی

پسرگلم سلام امروز نوبت واکسن ٦ماهگی ات بود امروز وارد ٧ماهگی شدی الهی دورت بگرده مادر بنابراین صبح زود با بابایی رفتیم مرکز بهداشتتا واکسن بزنی الهی دورت بگردم ٢تا آمپول تو رونت زدن بعدش قد و وزن قد٦٦.٥وزن ٨٨٥٠و دورسر ٤٤.٥بود وزنت بالا رفته بود که تاثیر غذای کمکی بود بعد بابایی رفت سرکار و منو وشما اومدیم خونه وای که چقدر گریه کردی گلم بیدار شدی بهت فرنی دادم برای اینکه تب نکنی بهت استامینوفن دادم ولی هرچی خوردی بالا آوردی خلاصه کل هیکل منو خراب کردی دوباره عصری یه بار دیگه حالت بد شد تا بالاخره رفتم تب بر معمولی گرفتم اون طعم دار بود که خوشت نیومد خلاصه روزی بود امروزبای گل قشنگم
30 مهر 1390

اولین غدا ی جامدی که جیگری خورد87/6/8

امروز برا بار اول بهت فرنی دادم بابا هم ازت فیلم گرفت جیگری قیافت موقع خوردن فرنی دیدنی بود مزه مزه میکردی با اون زبون کوچولو سعی میکردی فرنی رو ببلعی نوش جون حالا فردا بهت میدم تا مهده کوچولوت به خوردن غذاهای جامد عادت کنه که همه بشه گوشت تنت که زود تپل بشی جان مادر
30 مهر 1390

87/6/7می نویسم برایت

زیبای مادر سلاتم قراره از فردا غذا بخوری گلم هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دوباره برا چکاپ بردمت قد ٦٨وزن ٨٤٥٠دورسر٤٤.٥تو راه که از مطب دکتر برمیگشتم برات یه دست لباس خوشگل خریدم انقدر بهت میاد که نگو تازه بردمت آتلیه برات با این لباست عکس هم گرفتم مرکوچولوی مامانخلاصه اینکه انقدر عزیزی که نگو نمیدونی پسرگلم به قدر دنیا و همه چیزهایی که توشه دوست دارم و بهت عشق میورزم اونقدر که دوست دارم بخورمت خوشگل ترین پسر دنیا  
26 مهر 1390

1387/4/16گل مامان 4ماهه شده

این تاریخ یادآور روزی زیباست محمدپارسای گل ، مامان یادت هست ١٦/٤/١٣٨٦روزی به یادماندنی برای من بود روزی که از وجود زیبای شما مطلع شدم وای که چقدر هول کرده بودم یادش به خیر بردیمت واکسن ٤ماهگی زدی قد٦٣وزن ٧٨٥٠دورسر ٤٢.٥من که نگران پی پی نکردنت بودم گلاب به روت فردای واکسن بردمت مطب دکتر نیلفروش زاده بیمارستان ایرانشهر همه جوره معاینه شدی و دکتر گفت اصلا مهم نیست  و من ملین بخورم تا شما خوب بشی قد٦٥.٥ وزن٧٧٥٠ به فاصله یک ذوز از اتفاقات عجیب بود
26 مهر 1390

ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم

ما بچه هاي كارتون هاي سياه و سفيد بوديم كارتونهايي كه بچه يتيم ها قهرمانهايش بودند ما پولهايمان را مي ريختيم توي قلك هاي نارنجكي و مي فرستاديم جبهه دهه هاي فجر مدرسه هايمان را تزئين مي كرديم توي روزنامه ديواري هايمان امام را دوست داشتيم آدمهاي لباس سبز ريش بلند قهرمان هايمان بودند آنروزها هيچكدامشان شكمهاي قلمبه نداشتند و عراقي هاي شكم قلمبه را كه مي كشتند توي سينما برايشان سوت مي زديم شهيد كه مي آوردند زار زار گريه مي كرديم اسرا كه برگشتند شاد شاد خنديديم ما از آژير قرمز مي ترسيديم ما به شيشه خانه هايمان نوار چسب مي زديم از ترس شكستن ديوار صوتي ما توي زير زمين مي خوابيديم از ترس موشك هاي صدام ما چيپس نداشتيم كه بخوريم حتي آتار...
26 مهر 1390

1387/1/1 اولین عیدت مبارک پسر گلم

حدود ساعت 9صبح 26اسفند راهی بابل شدیم برای من که حدود 5ماه بود به خاطر وجود گل شما نمیتونستم برم شمال دیدن جاده و سرسبزی جاده هراز فوق العاده لذت بخش بود و من مدهوش دیدن زیبایی بهار از راه رسیده بودم وتازه کودک عزیزتر از جانم در آغوشم بود و من غرق در لذت وافرمادر شدن راهی ولایت میشدم خدایا من چقدر احساس خوشبختی میکنم اونجا که رسیدیم پدرجون برات گوسفند خریده بود که به یمن تولدت قربانی کردیم چند روز بعد بابا هم اومد و فصل زیبای بهار به خاطر وجود زیبای شما برای ما زیباتر شد پیشاپیش عید نوروز1387 که پسرگلم با قدوم مبارکت قشنگترین عید با با و مامان شد مبارکت ان شا.. هزاران بهار و نوروز سالم و شاداب و سرزنده باشی پسرگلم  ...
26 مهر 1390

من یک زنم

من زنم ... با دست هايي كه ديگر دلخوش به النگو هايي نيست ...كه زرق و برقش شخصيتم باشد من زنم .... و به همان اندازه از هوا سهم ميبرم كه ريه هاي تو ميداني ؟ درد آور است من آزاد نباشم كه تو به گناه نيفتي قوس هاي بدنم به چشم هايت بيشتر از تفكرم مي آيند دردم مي آيد بايد لباسم را با ميزان ايمان شما تنظيم كنم دردم مي آيد ژست روشنفكريت تنها براي دختران غريبه است به خواهر و مادرت كه ميرسي قيصر مي شوي دردم مي آيد در تختخواب با تمام عقيده هايم موافقي و صبح ها از دنده ديگري از خواب پا ميشوي تمام حرف هايت عوض ميشود دردم مي آيد نمي فهمي تفكر فروشي بدتر از تن فروشي است حيف كه ناموس براي تو نه تفكر حيف كه فاحشه ي مغزي بودن بي اهميت تر از فاحشه...
26 مهر 1390