پارسا نفس زندگی

1387/3/28 غلت زدن جیگر مامان

ناب ترین غزل زندگی ام محمدپارسای گلم سلام خوبی مامانی (الان کنار دست من خوابیدی قربون دستای کوچولوت برم بهم قلاب کردی و مثل فرشته ها میمونی )امروز هم یکی از روزهای خوب خداست بابا رفته سرجلسه امتحان (جامعه شناسی2) من و شما کنار هم هستیم گلم خیلی خیلی شیرین شدی شیطون شدی عاشق بازی و شیطنت . وقتی بابا باهات بازی میکنه از خنده ریسه میری وای خنده های صدادار که دوست دارم درسته بخورمت با چشات مارو تعقیب میکنی وای بگم از حموم عاشق حموم رفتنی و الان دیگه مثل روزای اول از آب نمیترسی به آب خیره میشی و به من لبخند میزنی اصلاً گریه نمیکنی  هر روز داری سعی میکنی غلت بزنی هی تا نصفه میای برمیگردی (هفته بعدش دیگه به طور کامل غلت زدی)خوشگل من وجود تو زن...
13 مهر 1390

87/03/9 ختنه شدن پسرک

قشنگترین ترانه زندگی سلام عزیزم اول بگم الان 3روزه گلاب به روت پی پی نکردی من از نگرانی دارم میمیرم امروز دیگه میبرمت دکتر الان رو پای مامان دراز کشیدی و با چشمای خوشگلت داری این ور و اون ورو برانداز میکنی یه کوچولو برمیگردیم عقب و مراسم ختنه سورونتو مینویسم 8خرداد من و شما به اتفاق عزیز که تران بود رفتیم بابل دایی امیر که درو باز کرد از تعجب شاخ درآورده بود آخه وقتی ما از اینجا میرفتیم شما 40روزه بودی الان نزدیک 4ماهت شده بود تپلی و خوشمل بالاخره کلی همه قربون صرقت رفتن فردای اون روز 87/3/9بردیمت کلینیک برای ختنه من که اومدم بیرون بابابزرگ و عزیز تو اتاق بودن وقتی آمپول زدن انقدر گریه کردی
11 مهر 1390

87/2/4برگشتیم خونمون بعد از سفر طولانی به شمال

امروز چهارم اردیبهشت ه پسرگلم میبینی زمان چقدر زود میگذره انگار همین دیروز بود که جواب آزمایش که نشون دهنده وجود نازت بود رو گرفتم و غرق در شادی شدم چقدر زود گذشت اون روزهای آخر از ٩٠روز مونده شروع کردم به شمارش وای فکر میکردم هیچوقت تموم نشه ولی شد و شما بدنیا اومدی و الان کنارم آروم خوابیدی مثل فرشته ها نه عزیزم تو یه فرشته واقعی هستی امروز دقیقاً ٤٩روزه شدی یعنی ١١روز دیگه دوماهت تموم میشه پسرگلم داره بزرگ میشه لپات مثل هلو شده ماشاا.. تپل شدی دیشب خیلی اذیت کردی جیگر و من و بابایی تا سحر بیدار بودیم الان دارم از شدت بیخوابی بیهوش میشم یعنی میشه ششبا خوب بخوابی پسر گلم قربون روی ماهت  میبوسمت ...
11 مهر 1390

16/12/1386انتظار به سر رسید

محمد پارسای گل متولد شد رأس ساعت ٨:٢٠صبح پنجشنبه ١٦/١٢/١٣٨٦یه روز زیبای اسفند ماه در بیمارستان رسالت تهران متولد شد و با خودش یه عالم شادی به همراه آورد یه پسر کوچولوی ناز باوزن ٣٤٥٠گرم و قد٥٠سانت الهی قربونت برم کوچولوی نازمن که هدیه مادرشدن رو به من ارزانی داشتی هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا صبح زود من و بابا به همراه مامانی رفتیم بیمارستان ساعت حدود٥:٣٠ در حالی که من شب قبل وجودم پر از احساسات و تلاطم بود و اصلاخوب نخوابیده بودم ولی دیگه صبح تقریباً استرسی نداشتم وقتی رسیدیم بیمارستان من رفتم تو زایشگاه مامانی و بابا پشت در موندن اونجا ٥تا خانوم دیگه هم بودن که قرار بود نی نی های ناناز مثل شمارو بدنیا بیارن بع...
9 مهر 1390

7/12/1386اینم اسم قشنگت

سلام گل پسر مامان خوبی اسم قشنگت شدآقای محمدپارسا چطوره خوبه راضی گلم امیدوارم خوشت بیاد پسرگلم دیگه چیزی به پایان این راه طولانی نمونده واسم دعا کن فرشته آسمونی دیگه کم کم باید باروبندیلتو جمع کنی و بیای به دنیای مادی ما می بوسمت گلم
12 شهريور 1390

27/11/1386داشتم از ترس............

سلام قند عسل خوبی دیشب داشتم از ترس میمیردم حس کردم کیسه آب (با عرض شرمندگی)نشتی پیدا کرده بابا که اومد گفت باز چی شده تو تا این بچه رو بدنیا بیاری خودتو و منو میکشی آخه دست خودم نبود بابا از من شجاع تره من یه زنم وجودی که تو وجودم هست از خودم ارزشمندتره کوچکترین علامت خطری ترس برم میداره اخه مادر بودن با نگرانی عجین شده اینو از روزی که برگه آزمایشو گرفتم حس کردم تاصبح صبرکردیم صبح رفتیم بیمارستان نمیدونی یه خانوم دکتر بداخلاق سریع پرونده بابایی برام رانی و کیک خرید خوردم نوارقلبتو گرفتن وای نمیدونی چقدر تکون خوردی یه خانوم دکتر دیگه که مهربون بود گفت چه نوار قلب توپی داره پسرت ماشا.. بعد سونوگرافی وزنت هم 2980و اعلام کردن اصلا پارگی کیسه آ...
6 شهريور 1390

سه شنبه 25/10/1386

سلام عزیز دل مادر .خوبی پسر گلم تو دل مامان بهت خوش میگذره بمیرم الهی حتماً میگی چه خوشی جا به این تنگی ولی خوب مادر چاره چیه هفتاد روز دیگه باید تحمل کنی تا سرو مروگنده بشی آره درسته جات تنگه ولی ارزششو داره به قول خانوم دکتر این روزای آخر یه روز هم یه روزه قربون اون دست و پای کوچولوت برم که شکم مامانی رو با کیسه بوکس اشتباه گرفتی شوخی کردم گلم هرچی دوست داری تکون بخورمامانی هوا خیلی خیلی سرده یه برف قشنگی باریده شهر پیراهن سفید پوشیده منم از ترس سرخوردن عین آدم آهنی راه میرم با این شکم قلمبه و کمر تورفته درد زیادی رو تحمل میکنم مامان جون کمردرد -پادرد-دندون درد الان میگی چقدر منت میکنی همه اینا فدای سر پسر گلم فدای یه تار موی پسرم کلی روش...
6 شهريور 1390

دوشنبه 10/10/1386

گل پسرمامان سلام چطوری خوبی وای مامان جون ببخش این روزا حسابی سرم شلوغ بود ولی کلی اتفاق افتاد انقدر تو دل مامان تکون خوردی که مامان همش فکر میکرد نکنه بند ناف دور گردنت پیچیده باشه براهمین رفتم پیش خانم دکتر صدای قلبتو گذاشت گوش کردم نرمال بود ولی برا اطمینان یه سونو نوشت و منو بابایی رفتیم سونوگرافی تا ساعت هشت ونیم نشستیم تا قبول کرد ما رو پذیرش کنه آخه وقتش تموم شده بود و منشی رفته بود خدارو هزار بار شکر گفت شما یه پسرکوچولوی خیلی شیطونی که خیلی تکون میخوره به همین خاطر شما رو هی نگران میکنه اون شب خیلی شب خوبی بود چون همه استرس ها از بین رفت و من خیالم راحت شد از طرفی فرداش قرار شد مامانی یعنی مامان من بیاد که بریم سیمونی بخریم کلی چیز...
30 مرداد 1390

پنجشنبه 22/9/1386عصر یه روز پائیزیی

سلام عزیزم خوبی باید مامانو ببخشی که برات خیلی وقته ننوشته بعد از آخرین باری که برات نوشتم و رفتیم سونوگرافی و فهمیدیم پسملی هستی یه بار دیگه رفتیم سونوگرافی آقای دکتر گفت 900گرم شدی خیلی خوشحال شدم و اینکه آقای دکتر میگفت خیلی شیطونی و دائماً تکون میخوری یه هفته بعدش آزمایش تحمل قند دادیم یادته مامانی چقدر سخت بود 4بار خون بده  (ببخشید)جیش بده از همه بدتر از گرسنگی داشتیم میمردیم تو یکی از این روزاهم با بابا رفتیم دلاوران برات تخت و کمد سفارش دادیم (آبی و نارنجی)امیدوارم خوشت بیاد پسر گلم این روزا دیگه وضیعت ظاهری و شکم ورقلمبیدم باعث شده خیلی سخت کارامو انجام بدم و آرزو میکنم این روزا زودتر تموم بشه و من عشقمو در آغوش بگیرم دوست دارم...
29 مرداد 1390

سه شنبه22/8/1386 کاکل زری

سلام خوشگلم  مامانی قربون اون دستات بره که گرفته بودی جلو صورت دیشب رفته بودیم سونوگرافی و بالاخره فهمیدیم کاکل زری شاه پسری تو راه داریم اون دستای کوچولوتو گرفته بودی جلوی صورتت چرا نمیخواستی ببینیمت ناقلا وقتی آقای دکتر داشت دستگاه سونو رو همه جا میچرخوند تا همه جاتو ببینه یهویه تکون جانانه خوردی که آقای دکتر کلافه شد آخه هی میخواست تصویر رو ثابت کنه و کارش رو انجام بده بابایی هم ایستاده و باعشق عکس خوشگل شمارو نگاه میکردخداروشکر سالم سالم بودی و من و بابا مرتب خدا رو شکر میکردیم وزنت ٥٣٩گرم خدای من از نیم کیلو یه ذره بیشتر الهی یه عالمه بوس برای بهترین پسر دنیا میخوام بهترین باشی گلم دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم نی نی نی...
29 مرداد 1390