پارسا نفس زندگی

دل نگرانی های مادری که کارمند شد5/7/1388

1390/10/18 13:37
نویسنده : نوران
74 بازدید
اشتراک گذاری

سلم گلم الان میگی عجب مامان بی معرفتی دارم از آخرین باری که برات نوشتم 4ماه میگذره شرمنده مامان جون یاد اون روزهای خوب خونه بودن بهخیر چقدر من و شما بهمون خوش میگذشت ولی از اول تیرماه من رفتم سرکار چیزی که همیشه دوست داشتم ولی عمیقا نمیدونستم اینقدر سخته اونم با داشتن نازنینی مثل شما از موقعی که شما بدنیا اومدی و شدی چراغ خونه ما من هررزو آرزو میکردم روزی که میرم سرکار پسرم بزرگ شده باشه و هرچه دیرتر بهتر جونم برات بگه تو این 4ماه اتق=فاقات مهمی افتاد من رکه رفتم سرکار حدود یه ماه عزیز و مامانی از شما پرستاری میکردن بعد اسباب کشی کردیم بعد دنبال مهد کودک نمدونی چقدر سخت بود اون روزا اولاش که هنوز جابجا نشده بودیم شما هم پیش مامانی و عزیز بودین با اینکه راه طولانی بود ولی من خیالم تخت راحت بود چون پیش کسایی بودی که دوست داشتن ولی وقتی اومدیم خونه جدید دیگه قرار شد بری مهد همیشه دلم تنگ میشد روی ماهتو ساعت ها نمیدیدم اولاش همش رنج بود مدام گریه میکردم میرفتم تو دستشویی اداره گریه میکردم داشتم دیونه میشدم فکر اینکه ثانیه ثانیه داری چکار میکنی اولا همش رنج بود حدود یک ماه اسهال بودی صبح ها که وجود نازتو بیدار میکردم از خواب دلم میگرفت از اینکه جیگر گوشم با اشک و التماس نمیخواست از من جدا بشه قلبم میشکست از خودم بدم میومتا ساعت ها پکر بودم به خودم به زمونه به گرفتاریها به همه مسائلی که باعث شد من و تو رو از هم جدا کنه و من مجبور بشم کارکنم فحش و لعنت میدام حالا اون روزا سپری شده الان وقتی ازم جدا میشی اون جوری نیستی گریه نمیکنی خیلی راحت میری الهی بمیرم کنار اومدی ولی این ساعت طولانی که می مونی رنجم میده نمیدونم شای که نه حتما مصلحتخدا بوده چون من مدت زیادی بود دنبال کار بودم و همه چی رو به خودش واگذار کردم و این تنها دلیلی آرامشم بود مامانی و عزیز خیلی برات زحمت کشیدن تو این مدت دندون 5و6 هم دراومد تو این چند روزه هم دندون 7و8 رو دراوردی چندتا کلمه میگی عزیز -علی-دادا بابا- خیلی زیاد می فهمی عاشق خوندن کتاب داستانهای مقوایی ات هستی و شعرهای اون حکم لالایی داره برات صبح ها تو راه مهد برات میخونم و فوق العادع آروم میشی خیلی خوب غذا نمیخوری البته یه روز خوب و یه روز نه بابا رو خیلی دوست داری همیشه بیرون بغل اونو به من ترجیح میدی و من حسودیم میشه دوست دارم گاهی بیای بغل من شیرین پسر عاشقانه دوست دارم کاش میفهمیدی رنج های زیادی از جدایی ات میکشم و امیدوارم مادرتو برای این روزهای سخت ببخشی امیدوارم روزی از کرده خودم پشیمون نشم امیدوارم سلمت روحیت دچار اختلال نشه نگرانم مهد روت اثر بدی بذراه ان شا.. در آینده از اینکه پسری مستقل و باهوش دارم به خدم ببالم و از این همه رنجی که میکشیم ثمرهی ببینیم رویی ماهت همیشه جلوی چشامه گلم میبوسمت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)