پارسا نفس زندگی

شنبه 3شهریور1386 طعم شیرین زندگی

1390/5/24 13:09
نویسنده : نوران
46 بازدید
اشتراک گذاری

موجود کوچکی در حالی که نمیدانست در کجا به سر می برد و کیست در محفظه تنگ و تاریکی دست و پا میزد او حتی قدرت باز کردن چشمهای کوچکش را هم نداشت تنها گهگاهی هر وقت که خسته میشد و یا از صدایی می ترسید در جایش تکان می خورد و بر خود می لرزید اما علی رغم تمام این هراسها او از گرمای نیرویی عظیم آرامش میگرفت گاهی از جایی دور صداهای خنده یا گریه کسی را می شنید که نمی دانست کیست اما دوست داشت که در کنارش باشدگاهی هم صداهای گنگی مخلوط از دو صدای نازک وو کلفت را می شنیدکه بازهم برایش خوشایند بود هر آن چه بود او با همان مغز کوچکش محرکهای اطرافش را حس می کرد و این احساسی بود ذاتی که خداوند به طور غریزی در وجود او قرار داده بود او گاهی گرمای جدیدی را برروی قسمتی از بدن عریانش حس میکردو این درست وقتی بود که گرمای دستان مهربان کسی از دنیای بیرون بر روی جایی از خانه ی او قرار می گرفت تا به او بفهماند دربیرون از خانه ات کسانی در انتظارتو هستند که دوستت دارند و به تو عشق می ورزند پس با این احساس محبت او هم برای قدردانی و تشکر خود را در جای تنگش تکان می داد تا به موجودات بیرونی بفهماند که پیام آنها را گرفته است روزها و شب ها از پی هم گذشت و آن موجود کوچک هر روز احساس میکرد که خانه اش کوچک تر از دیروز شده او نمیدانست که خودش بزرگ می شود او دیگر به سختی توان حرکت دادن دست و پایش راداشتدیگر از این وضعیت سکون راضی نبودتا اینکه روزی اتفاق مهمی افتاد

صدایی ملکوتی از دنیایی بسیار دورتر از دنیای بیرون از خانه اش او را صدا زد و چنین گفت ای فرزند آدم من پروردگار تو هستم نیرویی که همه جا و همیشه تا آخر بودنت در کنار تو و در قلب تو ام . من تو را خواهم دید همه اعمالت را. اما تو هرگز با چشمان مادی که من به تو هدیه کردم مرا نخواهی دید بلکه تنها میتوانی از طریق علائم و نشانه هایی وجود مرا در هر جایی حس کنی من تو را از یک لخته خون بوجود آوردم ودر جسم خاکی تو دمیدم تو انسان هستی یعنی اشرف مخلوقات من من به تونعمتهای زیادی خواهم داد نعمت شنیدن ، نعمت سخن گفتن ، دیدن ،لمس کردن و عشق ورزیدن حالنوبت آن رسیده که تواز خانه ی تنگ و کوچکت که دیگر برایت جای مناسبی نیست به دنیایی پهناور پا بگذاری البته این کار بسیار دشوار است اما من به تو کمک خوام کرد. با شنیدن این حرفها موجود کوچک وحشت کرد هرگونه تغیییر و تحولی برایش دشوار بود و می ترسید نمی دانست که در آن دنیا چه جیزهایی در انتظارش است او با خود فکر کرد که چطور می تواند با این جثه کوچک و ناتوان تک و تنها در دنیایی پهناور زندگی کند او با خود فکر کرد و پروردگارش صدای درونش را می شنید و انگار خداوند دوباره شروع به گفتن کرد ای فرزندآدم در دنیایی که من برایت آفریده ام از هیچ چیز هراسی نداشته باش جز خشم من ، من برای محافظت از روح و جسم تو برایت فرشته نگهبانی قراردادم که هم اکنون تو در وجود او خانه داری تو از خون جاری در رگهای او تغذیه می کنی و بزرگ می شوی من مقداری از تراکم استخوانها و استحکام دندانهاو حجم موهای او را کم میکنم و در وجود تو قرار می دهم او تنها کسی است که حاضر است با از دست دادن جانش محافظ تو باشد و خودش را برایت فدا کند او نمی خوابد نمیخورد و آرامش ندارد مگر در سایه سلامتی و آرامش  تو پس من بزرگترین هدیه الهی را به تو عطا کردم تو در وجود او جوانه زدی اما این جوانه زدن را فرشته دیگری تکمیل کرده که او هم به نحوی نگهبان فرشته اول تست او موجودی است قدری خشن تر البته در ظاهر و صدایش همان آوای بمی است که گاهی می شنوی او هم به تو عشق می ورزد و برای سعادت تو هر کاری می کند پس برایت دو فرشته نگهبان در زمین آفریده ام پس تو خوشبختی تا مدتی نه چندان زیاد تو به دنیای مادی من پا میگذاری اوایل ضعیف و بی اراده ای اما به تدریج و به کمک آن دو فرشته همه چیز را می آموزی اینکه چطور با همنوعانت حرف بزنی .چطور را بروی.چطور زندگی کنی و...

حال در مقابل این نعمتهایی که به تو دادم تو هم وظایفی نه چندان سهل بر عهده داری پس از گذشت زمان بزرگ و بزرگ تر می شوی باید به آن دو فرشته محبت کنی از آن ها قدردانی کنی و اطاعت امر . چرا که آنها جز سعادت تو را نمی خواهند و این تمام وظایف تو نیست تو باید شکرگزار من هم باشی به وظایفی که در قالب دین برایت مشخص کردم عمل کنی و با رعایت آنه یک انسان واقعی باشی باید عبادت کنی راستی و درستی و پاکی راپیشه کنی قانع باشی تلاش کنی و همواره طرفدار حق و حقیقت اشی به همه کمک کنی تا هر چه بیشتر از نعمات خود تو را لبریز کنم پس از گذشت زمان اگر یک انسان واقعی شوی تو را به کمال خواهم رساند که این نهایت سعادت است پس تو را هم مثل پدر و مادرت یک فرشته می کنم برای نگهداری از میوه زندگی ات پدر و مادرت هر کسی که باشند در هر جای این کره خاکی و هر اسمی که داشته باشند اصلا مهم نیشت تو همواذه می توانی آنها را با دو واژه کوتاه مادر و پدر بخوانی از ثمره زندگی ات به خوبی مراقبت کن او آیینه ی تمام نمای اعمال و رفتار توست تو عمری طولانی خواهی داشت و در پایان راه روح تو از قفس جانت رها خواهد شد و با سفری به دنیایی دیگر برایت خانه ای ابدی خواهم ساخت پس انسان باش یک انسان واقعی  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)