پارسا نفس زندگی

89/8/30

1391/1/28 10:42
نویسنده : نوران
215 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم امروز در حالی به سرکار رفتم که دیشب احساس کردم داری مریض میشی البته عمه نرگس اومده بود چون روز قبل من نوبت دکتر داشتم و موند شمارو نگه دارددیشب کمی اسهال و امروز هم تب و من با نگرانی روزکاری رو پشت سرگذاشتم و اومدم خونه بردمت دکتر و دکتر هم گفت باید دوره درمان طی بشه گل پسر قد خوابیده ٩٠ووزن١٢.٩٠٠و دورسر ٥٠یک کم داشتی جون میگرفتی که این اسهال ضد حال زد امیدوارم زیاد رو وزنت تاثیری نداشته باشه برات کته و ماست درست کردم تقریبا خوب خوردی و استامینوفن هم خوردی و فعلا تب نداری و تو خواب نازی برا فردا هم نمیرم سرکار تا بمونم پیش عسلم

خیلی خیلی شیرین زبونی راستی مامانی اصلا سبحان رو دوست نداری اصلا با هم کنار نمیاین بهش اسباب بازی نمیدی اگه یه خورده حواسمون بهت نباشه می زنیش میدونم به خاطر توجهی هست که دیگه عمه نمیتونه بهت داشته باشه هفته پیش عید قربان خونه بابابزرگ دائماً با هم گلاویز بودین یه دفعه یقه سبحان رو گرفتی بردی پیش عمع گفتی برین خونتون وای که همه مرده بودن از خنده ولی با حسانه خوب بازی میکردی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)