89/5/22
پسر خوشگل و نانازم سلام اونقدر شیرین زبون شدی که نمیدونم چی بگم انقدر غرق در روزمرگی های زندگی شدیم که یادمون میره ثمره عشقمون داره روز به روز بزرگتر میشه و ما روز به روز پیرتر هفته قبل که تعطیلات تابستونه بود یه هفته رفتیم آلاشت فکر کنم برات فوق العاده بود و بهت خیلی خوش گذشت شما همش بیرون بودی همش تو حیاط بودی ساعت 12شب که میخواستیم بخوابیم می گفتی بریم دور بزنیم میگفتی نمیخوابم خنده دارتر این که میذاشتم رو پام تا بخوابونمت میگفتی من نمیخوابم منم میگفتم حالا یه استراحتی بکن و تو ثانیه ای خوابت میبرد بس خسته بودی روزها و شبهای فوق الهاده ای بود 6تا کتاب مقوایی رو عین بچه مدرسه ای با خودت این ور اون ور میبردی واسه همه میخوندی دخترعموت ...
نویسنده :
نوران
9:46