پارسا نفس زندگی

89/5/22

پسر خوشگل و نانازم سلام  اونقدر شیرین زبون شدی که نمیدونم چی بگم انقدر غرق در روزمرگی های زندگی شدیم که یادمون میره ثمره عشقمون داره روز به روز بزرگتر میشه و ما روز به روز پیرتر هفته قبل که تعطیلات تابستونه بود یه هفته رفتیم آلاشت فکر کنم برات فوق العاده بود و بهت خیلی خوش گذشت شما همش بیرون بودی همش تو حیاط بودی ساعت 12شب که میخواستیم بخوابیم می گفتی بریم دور بزنیم میگفتی نمیخوابم خنده دارتر این که میذاشتم رو پام تا بخوابونمت میگفتی من نمیخوابم منم میگفتم حالا یه استراحتی بکن و تو ثانیه ای خوابت میبرد بس خسته بودی روزها و شبهای فوق الهاده ای بود 6تا کتاب مقوایی رو عین بچه مدرسه ای با خودت این ور اون ور میبردی واسه همه میخوندی دخترعموت ...
24 بهمن 1390

89/4/15دانشمند کوچولوی من

سلام عزیزترینم دانشمند کوچولوی مامان فردا 2سال و 4ماهه میشه فردا دقیقا در سال 86روزی هست که من فهمیدم کوچولوی نازی مثل شما تو دلمه هرگز اون روز رو نمیتونم فراموش کنم گل پسر مامان روز به روز بزرگتر میشی و من و بابا پیرتر این حقیقت تلخ زندگی هست گلم وای قربون حرف زدنت بشم باورم نمیشه در عرض 1.5 ماه اینقدر خوشگل حرف بزنی خیلی خیلی با مزه حرف میزنی وقتی من لباس جدید میپوشم مامان اوشل شدی میگم قربونت برم خوشگلی ماهی نفسی میگی نه مامان اوشله وای دلم ضعف میره  از رو زمین موی منو بلند میکنی میگیری تو دستت میگی همش موهات میلیزه دیشب اومدم کنارت تو تختت دراز کشیدم تا ببینم باد کولر بهت میخوره یانه برگشتی میگی جای اودت بخواب منو و بابایی مرده بودی...
23 بهمن 1390

89/5/4برای روز پدر

برای روز پدر پدرم راه تمام زندگیست پدرم دلخوشی همیشگی است تازه پارساجون یه شعر خیلی خوشگل و یه کارت پستال خوشگل به بابایی هدیه دادی بابای اوب و نازم   من با تو ارفرازم بابایی مهربونم عزیزتر از جونم فدات بشم الهی تو بابای اوب مایی باباجونم باباجون
23 بهمن 1390

89/3/26تعطیلات خردادماه که خوش نگذشت

عسلم سلام آخه از چی بگم که هروقت میخوام از شیطنتهات بگم یهو مریض میشی تعطیلات 14و15خرداد که بابا بالاخره یه مرخصی یه روزه گرفت و دایی جواد از بابل اومده وبا هم با ماشین پدرجون راهی آلاشت شدیم به خاطر مریضی شما تلخ شد و اصلا اصلا بمن خوش نگذشت از صبح که داشتیم می رفتیم حس کردم گرمی به خودم دلداری دادم البته بابا و دایی جواد هم یه سره منوتخریب میکردن تو وسواس درای والکی میگی بچه مریضه و این جور حرفا که من کم نشنیدم شب که رسیدیم تب کردی و سرفه های وحشتناک البته طول روز بازی میکردی ولی شبا تب میکردی خلاصه خیلی بد بود و همین که برگشتیم بردیمت دکتر برات آنتی بیوتیک نوشت تازه دکتر میگفت صدای  سینت خیلی بدتر از چرکشه  که به خاطر آلرژی هست ...
23 بهمن 1390

89/3/21اولین جمله ای که گفتی نازنینم

قربون گل پسرم بشم من سلام شیرین زبون مامان از شب پنجشنبه 2/3/89اولین جمله سه کلمه ای خودتو گفتی و از اون جا بود که زبونت باز شد و هی گل تراوید و تراوش کرد ماجرا از این قرار که موقع خواب هی میگفتی شعر یعنی مامان شعر بخونه منم گفتم مامانی خوابم میاد حوصله ندارم خودت بخون و تو با اندکی صبر و فکر کردن گفتی (بلت نیست پاشا) وای اونجا بود دوست داشتم بخورمت انقدر خوشحال شدم از جمله ای که گفتی ولی محتویاتش ناراحتم کرد گفتم بلد نیستی خودم یادت میدم گلم بعد برات تاب تاب عباسی رو خوندم و شما در کمتر از نیم ساعت یاد گرفتی خواب به کل از سرمون پرید بابا هم عصرکار بود و یک نیمه شب میرسید تا اون موقع که بابا اومد اجرا هم کرد هم من و مهم ابا و خودت از خوشحا...
23 بهمن 1390

89/3/13روز مادر

مهربانی ات را که کم می آورم بهشت گم میشود روبه رویم نیست وقتی ابری آسمان و غربت چشم های تو فرومی ریزد در آیینه مهربانی ات را کم می آورم ، بهشت گم می شود مرا ببخش شاید کودکانه هایم تو را دلگیر می کند پارسا عمر من عشق من هستی نازنین زیباترین دلیل بودنم امروز روز مادر است و من از تو ممنونم که وجودت مرا مادر کرد  مامانی زیبای من بهترین هدیه رو روز مادر به من دادی زنگ زدی ادره به کمک بابا گفتی (مامان اوزت موبارک)وای الهی فدای جمله قشنگت بشم تازه شب هم به مامانی و عزیز هم روزشونو  تبریک گفتی
8 بهمن 1390

1389/2/31کاش میدانستم آن چه از عمق نگاهت به نگاهم جاریست

قبل از هر چیز برایت آرزو میکنم که عاشق شوی ، و اگر هستی ، کسی هم به تو عشق بورزد ، و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد ، و پس از تنهاییت ، نفرت از کسی نیابی. آرزومندم که اینگونه پیش نیاید ....... اما اگر پیش آمد ، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی. برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی ، از جمله دوستان بد و ناپایدار ........ برخی نادوست و برخی دوستدار ........... که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد . و چون زندگی بدین گونه است ، برایت آرزو مندم که دشمن نیز داشته باشی...... نه کم و نه زیاد ..... درست به اندازه ، تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قراردهند ، که دست کم یکی از آنها اعتراضش به ح...
8 بهمن 1390