پارسا نفس زندگی

89/5/22

1390/11/24 9:46
نویسنده : نوران
216 بازدید
اشتراک گذاری

پسر خوشگل و نانازم سلام  اونقدر شیرین زبون شدی که نمیدونم چی بگم انقدر غرق در روزمرگی های زندگی شدیم که یادمون میره ثمره عشقمون داره روز به روز بزرگتر میشه و ما روز به روز پیرتر هفته قبل که تعطیلات تابستونه بود یه هفته رفتیم آلاشت فکر کنم برات فوق العاده بود و بهت خیلی خوش گذشت شما همش بیرون بودی همش تو حیاط بودی ساعت 12شب که میخواستیم بخوابیم می گفتی بریم دور بزنیم میگفتی نمیخوابم خنده دارتر این که میذاشتم رو پام تا بخوابونمت میگفتی من نمیخوابم منم میگفتم حالا یه استراحتی بکن و تو ثانیه ای خوابت میبرد بس خسته بودی روزها و شبهای فوق الهاده ای بود 6تا کتاب مقوایی رو عین بچه مدرسه ای با خودت این ور اون ور میبردی واسه همه میخوندی دخترعموت یه بلز داشت که بهت نمیداد با شیرین زبونی میگفتی اجازه بده خواهش میکنم اجازه بده حالا زبونت رو این کلمه گیر کرده باشه هی تکرار میکردی همه کیف میکردن قربون پسر مودبم برم وقتی تو پوشک پی پی میکنی (با عرض معذرت) میای میگی مامان لطفاً منو بشور پی پی کردم زیاد .بابابزرگ پاش شکسته بود میگفتی پات چی شد اخ شد مباظب نبودی تازگی ها خودتو با اسپایدر من مقایسه میکنی میگی غذا بخورم انده انده بشم (گنده گنده)مثل اسپایدر من بشم جون مادر تو غذاها عاشق لوبیا پلو و عدس پلو وماکارانی و قرمه سبزی هستی هر وقت ازت می پرسم چی میخوری اینا رو میگی خیلی مهربونی و همش در حال قربون صدقه رفتن هستی تا میبینی من عصبانی شدم میای میگی عزیزم تازه با قر و ادا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)