1389/2/28خاطره تلخ بیماری پسری
کاش هیچگاه این اتفاقات نمی افتاد تا من هرگز آن را ثبت نمیکردم پسر نازنینم از تعطیلات عید که برگشتیم تا دوهفته همش آبریزش بینی و سرفه داشتی ولی به حساب آلرژی زیاد بهش توجهی نمیکردیم تا اینکه یه شب جمعه تب وحشتناکی کردی من و بابا تا 3صبح بالای سرت نشسته بودیم و من مرتب گریه میکردم استامینوفن اصلا جوابگو نبود و تو در تب میسوختی تا اینکه 4صبح بردیمت بیمارستان کودکان اونجا یه دکتر ویزیتت کرد و گفت ریه هات چرک کرده یه انتی بیوتیک خیلی قوی داد با شربت سرفه تا ساعت 10صبح تبت قطع شد ولی خوب نشده بودی بی اشتها و خواب آلود بودی عزیز هم اومد پیشت موند و من رفتم سرکار ولی تو همچنان خوب خوب نشده بودی تا اینکه سه شنبه اون هفته تصمیم گرفتیم دوباره ببریمت دک...
نویسنده :
نوران
11:11