پارسا نفس زندگی

اولین تولد 16/12/87

1390/9/27 10:54
نویسنده : نوران
65 بازدید
اشتراک گذاری

بهترین عدد 16 بهترین ماه اسفند بهترین سال 86

عزیزم چقدر زود گذشت یاد پارسال به خیر منتظر وقوع بزرگترین معجزه زندگی بودیم یک سال گذشت من همون دخترم که سربه هوا بود پس این زنی که دلش هر لحظه برای این بچه میلرزه کیه؟دلم برای خودی که بودم تنگه برای بار اولی که تصمیم گرفتیم برای بارداری اقدام کنم برای اون موقعی که خدا درخواست مارو فوری اجابت کرد برای بیبی چکی که مشکوک شد (15/4/1386) و من دلم هری ریخت و مطمئن شدم خبری هست برای لحظه ای که خونم کشیده شد تو سرنگ برای لحظه ای که جواب آزمایش از مثبت بودن باردای ام خبر میدادبرای اشک هایی که از آزمایشگاه تا خونه ریختم برای اولین باری که به بابا گفتم دلم تنگهههههههههههههه

برای اولین سونوگرافی که قلب کوچک و تپنده ات رو روی صفح مانیتور دیدم و تپش اون قلب کوچولو رو با تمام وجود حس کردم از اون خوشحالی وصف ناپذیر که نمیدونی چطور تا خونه اومدم برای سونوی بعدی مطب دکتر معینی که بهمون گفتن کاکل زری تو راه دارین (22/8/1386) برای هر بار مراجعه ای که میرفتم مطب دکتر تا سلامتیتو کنترل کنم مخصوصاً از 4ماهگی به بعد که هر بار صدای قلب نازنینتو گوش میکردم و اون فوق العاده بود یادمه تو سرمای وحشتناک زمستون 86در حالی که خیابان های منتهی به مطب به شدت یخ زده بود و ما آرو آرو میرفتیم تا سر نخوریم برق هم رفت دیگه تصور کن من کلی حالم گرفته شد که نمیشه صدای قلبتو گوش بدیم ولی لحظه ای که دراز کشیدم رو تخت برق اومد واقعا از خوشحالی پدرجد ادیسونو هم دعا کردم برای همه اوقاتی که به عشق لرزش هایی که تو وجودم ایجاد میشد یا وقتی تو حموم روشکمم دست میکشیدم و خیلی ناز و با کرشمه تکون میخوردی تنگه گلم

برای آخرین شبی که وجود نازتو حمل میکردم و من تا ساعت 2صبح خوابم نبرد برای آخرین لرزش ها که با همه وجودم حس میکردم برای صبح پنجشنبه 16/12/1386 که راهی بیمارستان رسالت شدیم برای لحظات قبل از عمل دلم تنگه

برای اولین باری که در آغوشت گرفتم برای اولین باری که از شیره جانم به از عزیزتر از جانم نوشاندم

اولین باری که ق ق کردی و....

اولین بار که خندیدی و....

اولین بار که غلت زدی و....

اولین بار که نشستی و....

اولین باری که سینه خیز رفتی و...

اولین غذاخوردنت و.....

اولین چهار دست و پا رفتنت و...

اولین ایستادن و پهلو پهلو راه رفتن و....

اولین جوانه مرواریدات و...

دلم تنگههههههههههههههههههههههههههههه

چقدر زود گذشت دومین سال رسید و من هنوز از طعم شیرین اولین  ها سیر نشدم چرا اینقدر زود بزرگ شدی پسرم ازت ممنوم که به من فرصت دادی که مادرت باشم ممنون که اینقدر کامل و زیبایی ممنونم که شیرین ترینی که با خنده هات بهشت رو نشونم دادی ممنونم اومدنت معجزه زندیگم بود

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)